به گزارش خبرنگار مهر، انگار قرار نیست سازندگان فیلم های حادثه ای در کشور ما به تمامی وجوه اثر خود توجه کنند. یعنی برخی آثار این بخش با مشکل ضعف در طراحی و ارائه جلوه های ویژه میدانی مواجهند که اصل جذابیت را از دست می دهند و برخی موارد فیلمنامه با مشکل توجه به منطق حوادث و حفظ ریتم و حرکت داستانی مواجه است که باورپذیری اثر را تا حد زیادی کاهش می دهد و همین مسئله تعداد تماشاگران فیلم را با افت جدی مواجه می سازد.
این فیلم نیز در عرصه ارائه جلوه های ویژه، فیلمبرداری در حرکت، تدوین و حتی استفاده از بازیگران بسیار خوب و حرفه ای عمل کرده، اما اتفاقات به گونه ای شکل می گیرند که با منطق همخوانی چندانی ندارد و افت چشمگیر کیفی فیلم به خاطر استفاده از دیالوگ های غیرضروری و کاملا شعاری به وجود می آید و حتی بخش های پرتحرک و چشمگیر اثر را تحت تاثیر قرار می دهد.
امین حیایی و اندیشه فولادوند در "سنگ، کاغذ، قیچی"
جهانگیر با همسرش به کارخانه می روند. اما جهانگیر بیرون کارخانه منتظر می ماند و همسرش در حالی پا به دفتر او می گذارد که کارگران مشغول ترک محل کار خود هستند و درها یکی یکی بسته می شود. در حالی که کاملا منطقی بود رعنا زمان مناسبت تری را برای رفتن به کارخانه انتخاب کند و با توجه به بی اعتمادی آشکار این زوج جوان نسبت به صاحب جوان کارخانه، بسیار عجیب بود که رعنا به تنهایی وارد این محل شود.
دیگر اینکه، به طور دقیق مشخص نیست رعنا به چه انگیزه ای وارد دفتر مدیر کارخانه می شود؛ در حالی که منشی از بدحال بودن رئیس خبر می دهد. عجیب تر اینکه مشخص نیست چگونه رعنا از فاصله کوتاه چند پله به زمین می افتد - با توجه به اینکه چگونگی این سقوط را بیننده مشاهده نمی کند - اما تا این اندازه دچار مشکلات حرکتی می شود. در عین حال، جهانگیر به خاطر اخاذی و سرقت زندانی می شود، در حالی که اصلا نمی تواند وارد کارخانه شود و مشخص نیست چگونه اثر انگشتش روی گاوصندوق دفتر رئیس کارخانه پیدا می شود.
مهمتر اینکه جهانگیر از روی دیوار وارد کارخانه می شود، در حالی که هیچ کارگر یا نگهبانی در حیاط یا داخل کارخانه وجود ندارد. با این حساب چه افرادی و چگونه موفق به دستگیری جهان می شوند و دزدی او را ثابت می کنند و هیچکس از نحوه زخمی شدن رعنا سئوالی نمی کند، بسیار عجیب و باورنکردنی است. در ادامه قصه نیز مملی به جهانگیر می گوید در جریان تمامی لحظات آمد و رفت رئیس کارخانه قرار دارد. در صورتی که آنها شلوغ ترین زمان را برای رفتن به کارخانه انتخاب می کنند!
البته این موضوع به هیچ وجه نفی جذابیت ها و ویژگی های تصویری "سنگ، کاغذ، قیچی" نیست. ورود جنجالی مملی به زندان و پس از آن تصمیم گیری برای خرید اسلحه، فیلم را برخوردار از تحرک و تعلیق خاصی می کند. به خصوص که همه از سرنوشت رعنا خبر دارند، اما هیچکس حاضر نیست حقیقت را به جهانگیر بگوید و همین مسئله انتظار تماشاگر برای اتفاقات بعدی را بیشتر می کند. همچنین حرکت ابتدایی فیلم در بستری آرام و معرفی با حوصله شخصیت ها بر تعلیق درونی اثر می افزاید.
صحنه حمله جهانگیر به دفتر رئیس کارخانه و کشته شدن زن باجگیر، بیننده را دچار شوک اولیه مناسبی می سازد. هر چند در این بخش هم پنهان شدن ناگهانی رئیس کارخانه در یک اتاق کوچک به گونه ای که پنهان از نظر جهانگیر بماند با منطق همخوانی ندارد. در ادامه داستان حرکت جهان به سمت دفتر رئیس با لیفتراک و قرار دادن آن داخل وانت و در ادامه درگیری با خودروهای پلیس بسیار جالب توجه و تشکیل دهنده اوج هیجان و تعلیق فیلم محسوب می شود.
البته بزرگنمایی درباره اینکه این همه خودرو پلیس دنبال یک وانت هستند و انگار در یک لحظه همه بنزهای پلیس تهران برای دستگیری سه مجرم بسیج می شوند با منطق و باور عمومی به هیچ وجه هماهنگ نیست. آن هم در شهری همانند تهران با مشکلات بسیار زیاد ترافیکی که جلو حرکت سریع و بدون مانع هر وسیله ای را می گیرد و به همین خاطر بعید به نظر می رسد در مدت زمانی کوتاه این تعداد خودرو پلیس بتوانند به یک سوژه خاص بپردازند.
سهیلی با بردن فیلم به آسایشگاه جانبازان جنگ تحمیلی چند منظور را دنبال می کند. اینکه قصد جهانگیر و دوستانش ایجاد آشوب و درگیری نیست. آنها دنبال گرفتن حق خود هستند، هر چند راه درستی را انتخاب نکرده اند. مهمتر اینکه کارگردان، جانبازان را مرجع قرار می دهد. یعنی تعدادی شخصیت خوب و مثبت را در مسیر سرنوشت و حرکت جوانان عاصی می گذارد، تا به این وسیله شرایط قضاوت در قصه را فراهم بیاورد.
کارگردان این فیلم هر شخصیت دیگری را کنار این افراد قرار می داد، امکان تردید در سلامت روح و فکر آنها به وجود می آمد. به خصوص که قرار بود جهانگیر بر اساس نگاه و حکم این افراد دست به عملی انتقام آمیز بزند که از انصاف هم دور نباشد. البته در این بخش فیلم به شدت گرفتار بیان مستقیم می شود. این شعارگویی هنگامی به اوج می رسد که سازنده اثر از زبان عموی جهانگیر می گوید: "بچه، اینا آدمای معمولی نیستن. فرشته ان ... اگه یه مو از سرشون کم شه، خودم می کشمت."
در جایی دیگر از قصه پدر رئیس کارخانه به یکی از جانبازان می گوید: "می دونم ضرر کردین" و جهانگیر در دفاع از این جانباز می گوید: "اینا ضرر نکردن، شماها ضرر کردین ..." این جملات و دیالوگ های مشابه فیلم به اندازه ای احساسی هستند که نه تنها تاثیری روی مخاطب نمی گذارند، بلکه احساس مقاومت در باور سایر اتفاقات را در بیننده تشدید می کند.
مهمتر اینکه یک لشکر نیروی پلیس برای حل این موضوع هماهنگ می شوند، به محل مورد نظر حمله می کنند و با استفاده از تمام امکانات مهاجمان را در شرایط دشواری قرار می دهند، اما بسیار منفعل هستند. دریافت این پیام توسط پلیس که نباید به جانبازان آسیبی برسد، توجیه مناسبی برای انفعال پلیس باتجربه و صاحب شناخت نیست. به خصوص که در چنین محاصره ای و با وجود اینکه پلیس رمز گاوصندوق را از پدر زندانی می گیرد، اما موفق به آزاد کردن وی نمی شود!
سازنده این اثر برای اینکه بتواند به هدف خود در توجه به قشر جانباز بپردازد و بر قضاوت صحیح این افراد تاکید کند، باید حضور آنها در قصه را با اتفاقات همراه می کرد. در حالی که جانبازان در حاشیه قرار می گیرند و اصل و اساس کار را دیگر شخصیت های داستان تشکیل می دهند. مهمتر اینکه، جانبازان بی آنکه کوچکترین شناختی از افراد مسلحی داشته باشند که به آسایشگاه آنها حمله کرده اند، با آنها در مدت زمانی بسیار کوتاه ارتباط صمیمانه ای برقرار می کنند.
به طور کلی، کارگردان "سنگ، کاغذ، قیچی" به اندازه ای ایجاد هیجان و درگیری و تعلیق را مد نظر قرار می دهد که بسیاری از جنبه های مهم و دیگر اثر فراموش می شود و به فیلم لطمه جدی می زند. چنانکه سهیلی حتی فراموش می کند تعداد فشنگ هایی که در اختیار این چند جوان یا درون اسلحه سرباز نگهبان آسایشگاه قرار دارد به اندازه انبار مهمات ارتش نیست و آنها هر چقدر که دلشان بخواهد، نمی توانند به اطراف شلیک کنند!
نظر شما